عشق را باید سراپا قصه شد
گر زیارى بود
خشک سالى
چشمه ها را چشمه شد
آفتاب را باور نمود
باد ها را دل نمود
کوه را صبر نمود
دل که تدبیرش وفا
و روشنیست پاک بازى
دلربایى هاى لیلى
و شرین بیستون
ضرب تیشهِ فرهاد شد
آن بیابان خانه مجنون
و آن دلدار شد
خون میریزد
ز انگشتم در این کاغذ
بدان گر نویسم
دل چرا برباد شد
خاک پاى مردم،
دیوانه بدنام شد
آن گل عشق دست ما
بس خار شد
یار ما هم یار آن یک یار شد
عشق هم یادش بخیر
--------------------
بصیره حیاتی
23.4.15
ببین لحظه ها
همش بهار میشود
سکوت و انتظار من
شقائق و وصال میشود
و رنگِ پاک آن چمن
به پاى تو
چگونه عاشقِ تمام میشود
طراوتِ امید هاى من
به بوى خوش میرسد
ببین مُرادِ دل خوشم
که از حضور بودنت
بسى جوان میشود
به اوج میرسد و کام میبرد
من و خواب هاى من
من و یاد هاى تو
شکوه آسمان میشود
خیال من بیا دمى
به خواب من صواب کن
حضور خود که خواب هاى
من ز بودنت همش بهار میشود
-------------------------------
بصیره حیاتی
من کبوترِ سیاه خواهم شد
سیاه
از دود هاى
سوختنِِ شقایقِ
بیدارى از آتش زدن هاى
دامنِ باور ها
زمینِِ عشق
جنگلِ اعتماد
گل هاى دوستى
بهارِ وفا .
سیاه خواهم شد سیاه.....
-------------------
بصیره حیاتی
من مهتاب را از پشت دستان هولناک ابر
بوسه میزنم
گاه گاهى شب مرا عاشق میشود
و دل هراسان هراسان
با گل هاى سیاه بازى میکند
پنجره هاى بسته
دستان یخ زده
ما روزى در کنار همین رودخانه
در نور همان مهتاب
در بستر آن گل هاى سرخ دروغ گفتیم و .......
پیمان بستم ولى من هنوز استم
باز هم استم مهتاب هم است....
----------------------
بصیره حیاتی
من در طراوت سبز چشمانت
لبخند مهر میبینم
سروده هاى بافته ام
دور در وأدى خیالاتم
در منبرِ خواب هاى
که هنوز همچو طفلکان
پاک و مقدس است
کاش کاشِ گرفتنِ خورشیدِ باور ها
مرا به لطافت میکشاند
ببین من طلاىی نمینویسم
فقط از باور هایم میگم
شبنمِ خیال
هنوز الماس باغچه دل است
و چشمانم داستان نمگوید
ببین لبخند صبح
چه ارمغان خواهد
آورد من در انتظارم
ب.ح
25.09.2015
.: Weblog Themes By Pichak :.